احاديثى در فضيلت امام على (ع)

نويسنده:ابوالفضل حافظيان




برگزيده از « المقصد الأقصى فى ترجمة المستقصى »

مقدمه

محبّت و ارادت به اهل بيت (علیهم السّلام) اختصاص به شيعيان ندارد و در ميان اهل سنّت ـ در كنار افراد قليلى كه خلافت امام على (علیه السّلام) را از اساس مشروع نمى دانستند ـ كسانى اصرار داشتند احاديث فضايل امام على (علیه السّلام) و ساير اهل بيت (علیهم السّلام) را منتشر سازند. چنين كسانى در كتب رجالى متقدم اهل سنّت با عبارت «فيه تشيع» توصيف شده اند و به دليل نقل روايات فضايل اهل بيت (علیهم السّلام) مورد انتقاد قرا گرفته اند. تعداد كتب و رسايلى كه غير شيعه در فضايل امامان معصوم (علیهم السّلام) نگاشته اند، بسيار است. مرحوم علامه سيّد عبدالعزيز طباطبائى در كتاب«اهل البيت فى المكتبة العربيه» بيش از هشتصد كتاب و رساله از اين نوع را كه فقط به زبان عربى نگارش يافته، معرّفى نموده اند و در مقدمه كتاب آورده اند:
فهرست ما شامل كتابهاى عربى است و ذكرى از كتب فارسى و اردو و تركى و ساير لغات به ميان نياورديم و نيز از ذكر ديوانهاى اشعار وقصايدى كه در مدح و منقبت معصومان(علیهم السّلام) سروده شده خوددارى نموديم چرا كه ذكر آنها به چند جلد فهرست بالغ مى شود، و اين همه در حالى است كه در طول قرون گذشته به جهت حاكميت حاكمان ظالم، همواره دوستداران اهل بيت(ع) در بلا و محنت بوده اند و در نشر فضايل و مناقب آن بزرگواران با محدوديت هاى فراوانى مواجه بوده اند و لكن آنچه براى خدا باشد نتيجه مى دهد:«يريدون ليطفئوا نورالله بأفواههم والله متمّ نوره». آرى احاديث اهل بيت(علیهم السّلام) و فضايل آن بزرگواران منتشر گشت؛ به قول احمدبن حنبل كه درباره اميرالمؤمنين على(علیه السّلام) گفت:«كتم أصحابه فضله خوفاً و كتمه أعداؤه حسداً، حتى شاع من بين ذا وذاك ما طبّق الخافقين».1
درميان عارفان و صوفيان اهل سنّت، عشق به اهل بيت(علیهم السّلام) جلوه خاصى دارد. انديشه ولايت در عقايد شيعه، مهمترين عامل جذب اهل دل به احاديث و شخصيت امامان شيعى است.
اوج حضور عقايد شيعى در عقايد عارفان و صوفيان در محيى الدين بن عربى است. كتابى با عنوان «المناقب» منسوب به اوست كه براى هر امامى وصفى شيرين آورده است.
خواجه محمّد پارسا، صاحب شرح بر «فصوص الحكم» نيز در كتاب «فصل الخطاب» شرح حال دوازده امام(علیه السّلام) را به تفصيل آورده است.
يكى از عالمان اهل سنت كه رويه اى چنين داشته است، تاج الدين حسين بن حسن خوارزمى صاحب كتاب «المقصدالاقصى فى ترجمة المستقصى» است. وى كه از عرفاى بنام است و شرحى متين بر«فصوص الحكم» نگاشته و اكثر نوشته هايش صبغه عرفانى دارد، در وادى محبّت به خاندان نبوّت و رسالت نيز گوى سبقت از ديگر هم كيشان خويش ربوده است.
آنچه در اينجا مى آيد منتخبى است از بخش پايانى باب بيست وپنجم«المقصدالاقصى فى ترجمة المستقصى» در ذكر احاديث فضيلت امام على(علیه السّلام) .
اندرسفانى (مؤلف المستقصى) در پايان شرح حال امام على(علیه السّلام) تحت عنوان «بعضى از قضاياى اميرالمؤمنين على ـ كرّم الله وجهه ـ» رواياتى را در فضيلت و مناقب آن حضرت ذكر نموده است؛ از جمله: حديث منزلت، حديث غدير، حديث طير و احاديث ديگر. خوارزمى ضمن ترجمه آن احاديث، آنها را به نظم كشيده و سپس حدود پنجاه بيت از اشعارش در مدح و منقبت مولى الموحدين(علیه السّلام) را آورده است.2
پيش از ارائه اين منتخب، به بيان احوال و آثار خوارزمى و نيز معرّفى اجمالى اين اثر مى پردازيم.
تاج الدين حسين بن حسن خوارزمى كبروى شاعر، عارف و اديب معروف قرون هشتم و نهم هجرى است. او به دليل علايقى كه از طريق عرفان و تصوّف به ولايت و آراى شيعه اثنى عشرى داشته، يا به دليل امامى بودن، به وسيله حنفيان هرات تكفير شد و شاهرخ ميرزا(807ـ850) او را محاكمه نموده، اما تبرئه شد و به ديار خويش ـ خوارزم ـ بازگشت، امّا ازبكها او را در حدود سال 840هجرى به شهادت رسانيدند. پيكر او در خوارزم در نزديكى مرقد پيرش ابوالوفا(متوفى 835) به خاك سپرده شد.

تأليفات خوارزمى

خوارزمى آثار متعدّدى در عرفان، ادبيات و شعر، تاريخ و رياضيات از خود به جاى گذاشته است. آثار او غالباً به فارسى است. فهرست آثار او چنين است:
1ـ جواهرالاسرار و زواهرالانوار(شرح سه دفتر نخست مثنوى است كه در دو جلد به چاپ رسيده است).
2ـ كنوزالحقايق فى رموز الدقائق(شرح منظوم مثنوى است).3
3ـ نصيحت نامه شاهى.
4ـ ديوان اشعار(بخشى از آن به نام ديوان منصور حلاج چاپ شده است و نسخه خطى ديوان در كتابخانه مجلس شوراى اسلام و كتابخانه دانشگاه تهران موجود است).4
5ـ تحفة الابرار فى افضل الاذكار.
6ـ شرح قصيده برده (گزارشى به لهجه تركى خوارزمى است بر قصيده برده بوصيرى).5
7ـ رساله اى در عرفان.
8ـ اساس القواعد (در علم حساب).
9ـ ينبوع الاسرار فى نصائح الابرار(با مقدمه دكتر مهدى درخشان به چاپ رسيده است).
10ـ المقصد الأقصى فى ترجمة المستقصى.
11ـ شرح فصوص الحكم (با تصحيح و مقدمه نجيب مايل هروى به چاپ رسيده است).

المقصد الأقصى فى ترجمة المستقصى

موضوع كتاب، تاريخ پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، خلفا و امامان معصوم(علیهم السّلام) است. اين كتاب ترجمه«المستقصى» است كه آن نيز شرح بر«المجتلى» است.
«المجتلى» و «المستقصى» هر دو از تأليفات عبدالسلام بن محمدبن[ابى] الحسن على الحجّى الفردوسى الاندر سفانى[اندرستانى] است كه از دانشمندان و محدثان قرن ششم هجرى بوده است كه ظاهراً در جرجان(گرگان) سكنى داشته است.
خوارزمى در مقدمه « المقصد الاقصى » مى نويسد:
كتاب مستقصى كه در شرح«مجتلى» است از تأليف شيخ امام و حبر همام ثقة الحفاظ رضى الحرمين ابوالكرم عبدالسلام بى محمدبن الحسن على الحجى الفردوسى الاندرسفانى ـ اسكنه الله فى فراديس الجنان و تغمدّه بالرحمة والغفران ـ در تحقيق و توضيح صفات و غزوات مصطفى و در تبيين و تشريح… خلفاء راشدين و ائمه هدى، آيتى است عظيم و عنايتى است قصوى… صاحب مستقصى در سبب تأليف كتاب آورده است كه سيد قراء اهل اسلام ابوالقاسم محمود بن احمد از من التماس شرح«مجتلى» كرد و التماس او مبذول داشتم.
شيخ عبدالسلام در ابتداى « المستقصى » آورده است:
جمع كردم در اين كتاب به تأييد ملك وهاب، مسموعات خود را از اصول احاديث و قوانين آن و تفتيش نمودم مكتوبات و مجازات خويش را از نسخ اخبار و دواوين آن و ابتدا به ذكر مولد نبى ساختم و روايت صحيحين و موطأ را مقدم داشته، به ساير مسانيد نيز پرداختم؛ بعد از آن ذكر فتوح خلفاء اربعه به تقديم رسانيدم و اكمال مدّت خلافت به ذكر اميرالمؤمنين حسن ـ رضى الله عنهم اجمعين ـ كردم؛ چه مدّت خلافت او شش ماه تمام مى گردد…. ديگر وصيت آنكه هر كه به كتاب«مستقصى» اشتغال كند بايد كه كتاب«مجتلى» را مقدم دارد؛ از آنكه هرچه در اين مشروح مذكور است در آن مختصر، برسبيل رمز و اشارت مرموز است، امّا همه آن مختصر در اين مشروح مسطور نيست.
اندرسفانى«المستقصى» را در بيست و پنج باب تنظيم نموده است كه بيست و يك باب آن مخصوص سرگذشت پيامبر اكرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) است و چهار باب ديگر آن به تاريخ خلفا تا امام حسن(علیه السّلام) اختصاص دارد.
خوارزمى چنانكه در مقدمه ترجمه اش آورده است، شش مقصد و يك تتمه به باب بيست و پنجم كتاب افزوده و طى آن شرح حال بقيه امامان معصوم(علیهم السّلام) را نيز آورده است.

«المقصد الاقصى» در منابع كتاب شناسى

«مقصد الاقصى» در منابع مختلف كتاب شناسى معرّفى شده است، از جمله«كشف الظنون»، «الذريعه»، «فهرست منزوى»، «استورى» و… اما در بعضى از منابع اشتباه هايى رخ داده است.
حاجى خليفه اين كتاب را با «مقصد الاقصى» نگاشته عزيزبن محمد نسفى، كه رساله اى عرفانى است، درهم آميخته است و در«كشف الظنون» آورده است:
المقصد الاقصى فى التصوّف لعزيز بن محمد النسفى المتوفى سنة«533» و ترجمته للمولى كمالى الدين حسين الخوارزمى… و قد شهد لتأليف الخوارزمى صاحب حبيب السير بالفضل فى البلاغة… و ذكر ان له ترجمة مسماة بالمقصد الاقصى.6
در فهرستواره كتابهاى فارسى ضمن معرفى«المستقصى فى شرح المجتلى» آمده است:
اين كتاب دو ترجمه دارد: يكى به نام«المقصد الاقصى» از كمال الدين حسين خوارزمى؛ دومين آن بى نام ويژه از ناشناسى است كه از خود مطالبى در مناقب امامان تا حضرت رضا[عليه السلام] بر آن افزوده است… نسخه هاى اين دو ترجمه درهم آميخته و نياز به بررسى دارد.7
اين درحالى است كه با مطالعه متن كتاب و مشاهده قراين موجود در آن، به نظر مى رسد كه ترجمه خوارزمى از كتاب«المستقصى» كه به«مقصد الاقصى» نامبردار است، همان است كه در پايانش مترجم شرح حال ائمه هدى(علیهم السّلام) را افزوده است.
مترجم در ابتداى كتاب مى گويد:«اين كتاب شريف و نسخه لطيف را”مقصد الاقصى فى ترجمة المستقصي“ نام نهادم» و به نام خود چنين تصريح كرده: «بنده ضعيف محتاج رحمت خداوند غنى قوى، حسين بى الحسن خوارزمى الكبروى ـ رزقه الله التحلى بالصفات اللاهوتيه و التخلى من السمات الناسوتيه ـ».
نام خوارزمى«حسين» بوده و در اشعارش به نام خود تصريح مى نمايد، وى با دانشمندان خراسان ارتباط داشته و علاقه اش به اهل بيت(علیه السّلام) خصوصاً امام رضا(علیه السّلام) نه تنها از كتاب«مقصد الاقصى»، بلكه از ديگر تأليفاتش نيز هويداست. از علامه حسن زاده آملى ـ كه شرح «فصوص الحكم» خوارزمى را تصحيح نموده و در دست چاپ دارند ـ نقل مى كنم كه فرمودند: قراينى در دست هست دالّ بر اينكه حسين خوارزمى شيعه است و به جهت نزديكى افكارش با تشيع حداقل او را متشيع مى دانيم.

نسخ خطى « المقصد الاقصى »

از«مقصد الأقصى» نسخه هاى كمى باقى مانده است. طبق تفحص ما نسخه خطى از اين كتاب در كتابخانه هاى معروف ايران موجود نيست و نسخ محدود شناسايى شده، متعلق به كتابخانه هاى خارج از كشور است؛ از جمله نسخ ذيل:
1ـ نسخه كتابخانه سليم آغا كه در سال 894 ق كتابت شده است؛
2ـ نسخه آصفيه8 با تاريخ كتابت 1152 قمرى؛
3ـ نسخه تفليس كه در قرن 18 ميلادى استنساخ شده است؛
4ـ نسخه متعلق به موزه بريتانيا كه از قرن شانزده ميلادى است و تملكى به تاريخ 1005ق در نسخه مشاهده مى شود، اين نسخه در 400 برگ 23 سطرى به خط نستعليق است.9
فيلم نسخه اخير در بين ميكرو فيلم هاى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران به شماره 1280 موجود است و در فهرست ميكرو فيلم ها معرّفى شده است.10

ذكر احاديث در فضيلت امام على (علیه السّلام)

احاديث و آيات و نقل و روايات در باب فضايل ذات و مكارم صفات آن جان جهانِ صفا و جهان جان اصفيا
رباعيه:
آن شادى جان آفرينش
وان گوهر كان آفرينش
آن محرم خلوتى كه آنجا
محوست نشان آفرينش
اعنى اسدالله الغالب على بن ابى طالب ـ كرّم الله وجهه ـ از غايت كثرت در حدّ حصر نمى آيد.
بيان فضايل آن ذات شريف و ذكر شمايل آن عنصر لطيف كه آفتاب درياى كبريا و گوهر لافتى و ابن عمّ مصطفى و مخصوص به فضل«هل اتى» است در وهم و خيال ما نمى گنجد و دست عقل به ميزان تصوّرش نمى سنجد.
بيت:
صفـات او بـه دل مـا فـرو نيـايـد از آنــك
عروس، سخت شگرفست وحجله، نازيبا
يكى از آن احاديث كه در همه صحاح مسطورست، حديث راست است در روز خيبر ـ چنانك در قصه خيبر به تقديم رسيد ـ و يكى ديگر حديث: انت منّى بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبىّ بعدى است كه روات اين حديث از ائمه ثقات و صحابه عالى درجات كثرتى تمام دارد. آرى بيت:
امام و مقتداى اوليا اوست
به حضرت سالكان را رهنما اوست
كه هارون است از موسى عمران
علي را از ‎پيمبر همچنان دادن‎
و ديگر، حديث: انا مدينة العلم و عليّّ بابها در باب فضيلت او به غايت شهرت رسيده است. بيت:
وجود اوست شهر علم را در
ازو شد علم در عالم مشتهر
ضميرش گرچه خورشيد مُنيرست
اگر چه دست امر او مطيرست
ضميرش را مگو كين آفتاب است
كف او را مبر ظن كين سحابست
ضميرش آفتاب عالم جان
كف رادش سحاب گوهر افشان
و در «صحيح مسلم» و غير او از كتب صحاح مذكور است كه: قال على: عهد الىّ النبى ـ صلّ اللّه عليه و سّلم ـ انّه لايحبّك إلاّمؤمن و لايغبضك إلاّمنافق. لاجرم زهى سعادت مؤمنى كه دلش سراپرده محبّت اوست و خوشا بنده اى كه جانش آرزومند بندگى و خدمت اوست. آرى، نظم:
از بندگى اوست بزرگى و محترم
نز خواجگى و منصب افروزى و خدم
محتاج خاك پاىِ گدايانِ درگهش
شاهانِ باشكوه و اميران محتشم
برخاك آستان جلالش برابر است
قدر فقير بى كس و سلطان با حشم
هر دل كه از محبّت او روشنى نيافت
مانند چاه مظلم مملوست از ظلم
اما حديث غديرخم كه: مَن كُنتُ مولاه فَعَلىّ مولاه اللهُمّ وال مَن والاه وَعاد من عاداه وَ انصُرمن نَصَره وَ اخذُل من خَذَلَه، مقدار پنجاه كس از صاحبه كبار در نقل آن اتفاق دارند. از زيد بن ارقم منقول است به روايت ائمه كرام و اجله عظام كه گفت: روزى اميرالمؤمنين على ـ كرّم الله وجهه ـ با اصحاب فرمود كه به خداى سوگند مى دهم كه در اين مجلس كيست كه از حضرت رسالت شنيده است كه: من كنت مولاه فعلى مولاه، الحديث؟جمعى از اصحاب برخواستند كه در ميان، دوازده كس بودند همه فضيلت حرب بدر دريافته و راوى ـ كه زيد بن ارقم است ـ مى گويد: من نيز اين حديث از رسول شنيده بودم و در آن حالت برنخواستم و كتم شهادت كردم، لاجرم نابينا شدم.
امّا حديث طير را ـ كه ذكر او در ابواب گذشته گذشت ـ ابن مردويه در كتاب «فضايل» از صدوبيست مرد معتبر روايت مى كند و اين حديث، حاكم حشمى تصحيح كرده است و امام ابوالعلا مى گويد: قول حاكم در حديث مقبول است و قاضى القضاة عبدالجباربن احمد مى گويد كه: اگر حديث طير صحيح باشد هيچ شبهه اى نمى ماند كه على افضل جميع صحابه است، بعد از آن قاضى در آخر عمر خويش پيش جمعى گفت كه: حديث طير پيش من صحّت يافت؛ از من روايت كنيد.
عيسى بن عبدالله از پدر خويش نقل مى كند كه گفت: مردى به ابن عباس فرمود كه: سبحان الله! چه بسيار است مناقب على بن ابى طالب، من گمان مى برم كه سه هزار منقبت داشته باشد؛ ابن عباس گفت: من شبهه ندارم كه قريب به سى هزار هست. آرى، نظم:
در مدحت او هزار طورست
زانجا كه بيان مارسيده
از قصر صفاى ذات پاكش
يك صفّه با صفا رسيده
از مملكت ولايت اوست
يك بقعه به اوليا رسيده
در «فضايل»، ابن مردويه11 به روايت على ـ كرّم اللّه وجهه ـ آورده است كه: مردى پيش رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمد و گفت: سزاوارترين خلايق كيست تا اطاعت او كنم؟ رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفت: منم. پرسيد كه: بعد از تو كيست؟ گفت: اين مرد و به اميرالمؤمنين اشارت كرد. باز سؤال كرد كه بعد از او كيست؟ فرمود كه: مادر و پدر تو.
ذكر بعضى از مقامات عليّه و شرح بندى از كمالات سنيّه و توضيح آثار ولايت و تشريح انوار درايت و بيان فضايل معنويه حضرت مرتضويه را در شرح مثنويات مولويّه بر وجهى بديع ايراد كرده ايم و در اين مقام، صاحب«مستقصى» در منقبت حضرت اميرالمؤمنين قصيده عربى از قصايد اخطب الخطباء ابوالمؤيد موفق احمد المكى آورده است و التزام ترجمه او خالى از تكلّف نيست و اتباع اسلوب عربى در فارسى بى شائبه تعسّف، نى، و منقبت حضرت اميرالمؤمنين و محمِدَت آن جناب خطير به هر كسوتى طراوتى ديگر و به هر زبانى حلاوتى ديگر دارد و دعاگويى و ثناجويى آن حضرت بر فصحاى قرون ماضيه و بر بلغاى اقوام سالفه منحصر نيست.
آن مفخر اخيار و ساقى ابرار را در گوشه هر ميكده اى مستى است و در بُن هر خُم، مى پرستى. بيت:
جام ده ساقى و بين از خم مگر گر بنگرى
در بُن هر خُم به هر ميخانه يابى تو خمى
چه كم ارمى به دور چشم مستش،كه در هر گوشه اى ميخانه اى هست. اگر رندى مست شد مستى ديگر هشيار شد و اگر مستى در خواب رفت مستى ديگر بيدار كرد.
بيت:
مطرب چرا بيكار شد ساقى چرا هشيار شد
مستى اگر در خواب شد چشمى ديگر بيدار شد
سنّت الهى ـ جل جلاله ـ چنان جارى شده كه هرگز اين دريا، بى گوهر و اين باغ، بى ثمر نماند و اگر درّى ناچيز شود، درّى ديگر جاى او بيارايد و اگر ثمرى به آخر رسد، ثمرى ديگر بيارايد. بيت:
درين باغ هر دم برى مى رسد
يكى مى برد ديگرى مى رسد
بخشنده بنده نواز و بخشاينده بى نياز از خزانه رحمت و ميخانه حكمت، جامه پوشانيده و جامى نوشانيده كه هرگز دو جامه به هم باز نخواهد و از دو جام يكى به يكى نماند، هر جامه را طرازى ديگر است و هر جام را اهزازى ديگر. هر گلى را طراوتى ديگر است و هر شِكرى را حلاوتى ديگر، هر شاهدى را عشوه اى ديگر است و هر شرابى را نشوه اى ديگر. بيت:
هر صدفى را گهرى داده اند
هر شجرى را ثمرى داده اند
نه قابل آن عربى مغز بود و نى ما پوست؛ نه ما همه هيچيم و هر چه هست همه اوست؛ نه ما مسيم و او كيميا و نه ما خاكيم و او توتيا. اگر عربى را فصاحتهاست امّا فارسى را نيز ملاحتهاست، در دُرج ما نيز گوهرهاست و در برج ما نيز اخترهاست.
ما را نيز از خوان محبّت شاه بخشى است و لايق ميدان منقبت او رخشى، لاجرم قصيده اى از مناقب آن جناب خطير هم از نتايج طبع اين فقير ايراد كرده شد و قصيده اين است. بيت:
اى دور مانده از حرم كبريا
سوى وطن رجوع كن از خطّه خطا
در خارزار انس چرا مى برى به سر
چون در رياض، انس بسى كرده اى چرا؟
بگذر زدلق كهنه فانى كه پيش ازين
بر قامت تو دوخته اند از بقا قبا
از كوچه حدوث، قَدم گر برون نهى
گويد ز پيشگاه قِدم حق كه: مرحبا!
بزداى رنگ غير به غيرت ز روى دل
كايينه دل است نظرگاه پادشا
آيينه را ز آه بود تيرگى وليك
از آه صبح آيينه دل برد صفا
كبر و ريا گذار و قدم در طريق نه
تا راه باشدت به سر كوى كبريا
بيگانه شو زخويش و ………
تا جان شود به حضرت جانانت آشنا
تا كى ضلال تفرقه، جوياى جمع شو
كز نور جمع، ظلمت فرقت شود هبا
در راه دوست هستى موسوم تو بلاست
هان نفى كن بلاى وجود خودت بلا
تا تو به حرف«لا» نكنى نفى هر دو كون
تو از كجا و منزل«إلا الله» از كجا؟
مقصود هفت چرخى و سلطان هشت خلد
اى پنج نو به كوفته در دار ملك«لا»
از پنج حس و شش جهت آن دم كه بگذرى
«لا» در جهاز بالش وحدت كشد تورا
عشق است پيشواى تو در راه بيخودى
بس واگريز از خودى و جوى پيشوا
در جان چو سوز عشق نباشد كجا بود
مشكات دل ز شعله مصباح دين ضيا
آن شهسوار بر سر ميدان عاشقى
جولان كند كه از همه عالم شود جدا
مهميز شوق چون برنا بر براق عشق
از سدره نطع سازد و از عرش متّكا
از كام خويش بگذر و راه رضا سپر
زيرا كه از رضا همه حاجت شود روا
چون تو مرا و خويش به دلبر گذاشتى
هر دم هزار گونه مرادت دهد عطا
سيراب شد چنانك ديگر تشنگى نديد
هر كس راه يافت به سر چشمه رضا
گر آرزوى شاهى ملك رضا كنى
پيوسته باش بنده درگاه مرتضى
سردار دين احمد و سردار اهل فضل
سالار اهل ملّت و سلطان اصفيا
آن ماحى ضلالت و حامى دين حق
آن والى ولايت جان، شاه اوليا
داماد مصطفاى معلاّ على كه هست
خاك درش ز روى شرف، كعبه علا
روح الامين امانت او كرده اقتباس
روح القدس گرفته ازو زينت و بها
آدم خلافت است و براهيم خُلّت است
چون نوح متقى است هم از قول مصطفى
موسا است در … و عيسا است در ورع
جمشيد در جلالت و احمد در اصطفا
بگذار احولى و ببين كيست جز على
مجموعه جميع كمالات انبيا
گر زانك نصّ«نفسك نفسى» شنيده اى
ذاتى كه اصطفاست همان عين ارتضا
بشناس سرّ آيت دعوت به ابتهال
آنجا كه گفت:«انفسنا» حضرت خدا
تا همچو آفتاب شود بر تو منكشف
كين مرتضاست نفس محمّد در اجتبا
او را ولايتى است به تخصيص از اله
كان را بيان همى كند ايزد به«انّما»
اى آستين دولت تو منشأ مراد
وى آستان حرمت تو قبله دعا
بر تارك جلال تو تاج«لعمرك» است
بر قد كبرياى تو ديباج«لافتا»
گرچه يگانه اى و تو را نيست ثانى
ثانىِ تست حضرت عزّت به«هل اتى»
نى نى چه حاجت است به تخصيص، هرچه حق
گفت از براى احمد مرسل گه ثنا
اى جمله ثنا به حقيقت ثناى تست
جان تو جان اوست، بدن گرچه شد دوتا
اى اوليا زخرمن جود تو خوشه چين
وى اصفيا زگنج عطاى تو با نوا
هم عقل را معلّم نطقت شده اديب
هم روح را مفرّح خلقت شده سبا
با راى روشنت چه زند ماه آسمان
در جنب آفتاب چه پرتو دهد سها
يادى نكرد هيچ كس از خواجه خليل
چون فضل تو گشاد سر سفره سخا
با اين همه نعيم و چنين بخشش عظيم
آخر روا بود من بيچاره ناشتا
عمرى است تا حسين جگر خسته مانده است
در دست نفس اهل گرفتار صد بلا
در كرب و در بلا، صفت ابتلاى من
شاها همان حديث حسين است و كربلا
امروز دست گير كه از پا فتاده ام
آخر نه دست من تو گرفتى به ابتدا
روى نياز بر در فضلت نهاده ام
اى خاك آستان تو بهتر زكيميا
چون در برآستان تواَم بر اميد باز
بارى بگو كه: حلقه به گوش منى درآ
كوه ارادتم متزلزل نمى شود
لوبسّت الجبال و لودكّت السما
ختم اللّه تعالى لنا بخير و غفر لنا و وهب لنا شفاعة رسوله و اهل بيته صلّى اللّه عليه و على آله اجمعين.

پی نوشت :

1. اهل البيت فى المكتبة العربيه، عبدالعزيز طباطبايى، چاپ اول، قم، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1417 ق، ص10
2. آقاى رسول جعفريان در مقدمه وسيلة الخادم الى المخدوم بحث تاريخى جالبى را درباره زمينه هاى ظهور تسنن دوازده امامى ارائه كرده اند و با نقل شواهد تاريخى متعدّد، توجه عالمان سنى را در قرون متمادى به نشر مناقب و فضايل اهل بيت(ع) يادآورى كرده اند. نگاه كنيد به: وسيلةالخادم الى المخدوم، در شرح صلوات چهارده معصوم، فضل الله بن روز بهان خنجى اصفهانى، به كوشش: رسول جعفريان، انتشارات انصاريان، 1375
3.فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج2، ص 146ـ150
4. فهرست نسخه هاى خطى مجلس شوراى اسلامى، ج36،ص289، نسخه شماره 13198؛ فهرست كتابخانه دانشگاه تهران، ج10، ص 2858؛ در فهرست نسخه هاى خطى فارسى به اهتمام منزوى(ج3،ص2299) آمده است:«ديوان خوارزمى مسائل عرفانى و ستايش از امامان شيعى و غزلهايى با تخلص ”منصور“ دارد. ديوانى از او در بمبئى چاپ شده كه به حسين حلاج نسبت داده شده است»؛ نيز نگاه كنيد به: الذريعه، ج9، ص251.
5. ادبيات فارسى بر مبناى تأليف استورى، ص774. از نسخه خطى«المستقصى» آگاهى يى در دست نيست.
6. كشف الظنون، ج52، ص1805 و 1806
7. فهرستواره كتابهاى فارسى، احمد منزوى، ج3، ص1593
8. فهرست آصفيه، ج1، ص482
9. ادبيات فارسى بر مبناى تأليف استورى(ص775)، شش نسخه خطى از«مقصد الأقصى» را شناسانيده است. همچنين نگاه كنيد به: فهرست نسخه هاى خطى فارسى، منزوى، ج 6، ص4437
10. فهرست ميكرو فيلمهاى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ج1، ص203
11. علماى اهل سنّت در شرح و تببن«حديث طير» رساله هاى متعدّدى نگاشته اند، از آن جمله: محمّد بن جرير طبرى(متوفى310)؛ ابوبكر بن مردويه احمدبن موسى اصبهانى(متوفى410)؛ حافظ ابى نعيم احمد بن عبدالله اصبهانى(موفى430)؛ ابو طاهر محمد بن احمدبن على بن حمدان خراسانى حافظ از اعلام قرن پنجم هجرى و شمس الدين ذهبى ابوعبدالله محمد بن احمدبن عثمان دمشقى شافعى(متوفى748). نك: تراثنا، شماره4، ربيع1406، مقاله«اهل البيت عليهم السلام فى المكتبة العربية» از مرحوم آيةالله سيد عبدالعزيز طباطبايى، ص68ـ70.مرحوم آقاى طباطبايى در مورد رساله ابن مردويه درباره حديث طير آورده اند: اين رساله را ابن كثير در« البداية و النهاية » (ج7، ص353) ياد كرده است. و از ابن مردويه رساله اى مى شناسيم به نام«ما نزل فى على ـ عليه السلام ـ ».

منبع: www.hadith.net